حس

اصلا از زهره قدیمی خبری نیست

از شبنم درونم خبری نیست

سکوت و تو خودم بودن خیلی وقته شده تم همه کارام 

جوری ساکتم که همسری هم گاهی صداش در میاد که چرا حرف نمیزنی

فقط سعی میکنم بهانه دست کسی ندم که دعوام کنن چون بیشتر بهم میریزم

الان هم با یه نوحه ای که دوست دارم دارم براتون مینویسم

براتون که کسی نیست برای دل خودم مینویسم

اینقدر گفتم دلم برای گذشته تنگ شده و اتفاقی نیوفتاد دیگه تصمیم ندارم اینم بگم

گذشته رفته

دلم برای نرگسمون تنگ شده

نرگسی که بدون سوال و جواب رفت بهشت و شاید اون دنیا هم نتونم ببینمش

برای خواهرم که مرد تنها هم بازی من که شاید چون عقب مونده بود شده بود همبازیم

دلم برای دیدنش لک زده

اونم بهشتیه شاید اونم دیگه نبینم

الان دلم خیلی پره از سختی ها و دلگرفتگی و دلتنگی

کاش زندگی منم شیرین میشد

از تلخی این روزها دارم میمیررم

چرا خدا دعا های منو مستجاب نمیکنه؟

چرا خدا منو میبینه و محل نمیده

مدتهاست همه تو سکوتن هر کس سرش به چیزی گرم شده الا من

یه خیاطی هم که دارم میرم مادر همسر زهرش میکنه توی حلقم

کاش............

کی این روزهای پر درد تموم میشن

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خستم به دادم برس